باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

احساس نآامنی

عزیز دل مامان این روزها خیلی احساس نآامنی میکنه دیگه هیچ کجابدون من نمی مونه جریان این همه نآامنی از یک خواب شروع شد .باربد عزیزم هفته قبل از خواب بلند شد و شروع کرد به گریه کردن و گفت خواب دیدم مامانی تو مردی. از اون شب به بعد باربد احساس نآامنی میکرد و روزبه روز این احساس بیشتر میشد جوری شده که دیگه توی کلاسهاش هم بدون من نمیره .موقعیت خیلی بدی هم برای من هم برای باربد چون باربد بچه خیلی مستقلی بود که حتی بدون من و باباش یک هفته اصفهان موند .الآن بدون من دستشویی هم نمیره البته با  مشاور باربد صحبت کردم  گفت همه چبز  را زمان درست میکنه ولی این روزها باید به باربد بیشتر توجه کنید تا از این موقعیت بد خارج بشه. دوران بسیار...
10 دی 1393

عاشقانه ای برای باربدم

        باربدم  آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم...   او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم...   او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم...   او آرام در آغوشم آرام می گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم...   او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند...   او بازی می کند... کودکانه... می پرد ...حرف می زند...   به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید!   و من... کودکانه... در ...
3 دی 1393

تولدت مبارک باربدم

باربد   عزيزم   آهنگ   صدايت   با   به   دنيا   آمدنت   زيبا ترين   ترانه   زندگيمان   شد   و نفس هايت تنها بهانه نفس کشيدنمان و وجودت تنها دليل زنده بودنمان پس با ما بمان تا عزیزکم زنده بمانیم     دوستت داریم بابا مهدی و مامان پارمیس        زادروزت فرخنده باد باربدم   ...
28 آبان 1393

سوروساط تولد

عزیزکم با بابایی تصمیم گرفتیم تولدت را توی مدرسه زبانت بگیریم پس با خانم عسگری مدیر محترم مدرسه صحبت کردیم و ایشون هم با ما هکاری کردن . برای کیک تولدت دوست داشتی مدل دزدان دریایی سفارش بدی پس باهم رفتیم شیرینی فروشی و کیک دزدان دریایی سفارش دادیم. قرار شد یه جشن کوچیک هم خونه مامان جان بگیریم یه جشن کوچولو هم قرار شد مثل پارسال مامان ن برات اصفهان بگیره . برای جشن خونه مامان جان تصمیم گرفتم علی و مامان و باباش و مادربزرگش را هم دعوت کنم البته عمو محسن -عمواحمد و خانواده عمه(عمه -عمو مهدی - محمد رضا و داداش مسعودت ) و الهام عزیزم هم بودن. قرار شدآتلیه هم ببریمت که بابا با دوستش قرار گذاشت وبردیمت آتلیه کلی هم توی آتلیه ...
28 آبان 1393