باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

اولین دندانپزشکی

چند وقتی بود یک خال کوچیک زده بود روی دندان باربد پس تصمیم گرفتیم ببریمش دندانپزشکی البته یک دلهره بدی داشتیم هم من و هم باباش تا اینکه خدا ما را با یک خانم دکتر که مثل یک فرشته است آشنا کرد البته باز هم از طریق سیمای عزیزم خانم دکتر ندا دختر خاله سیما جون هستند که توی یک مهمونی باهاشون آشنا شدیم تا دندون باربد را دیدن بهمون وقت دادن تا باربد را ببریم مطبشون کلی زحمت کشیدن و حوصله به  خرج دادن برای دندون باربد امیدوارم بتونم یه جوری زحماتشون را جبران بکنم. با تشکر از زحمات دکتر ندا ...
11 دی 1392

نتیجه مسابقه نی نی شکمو

خوب بلاخره مسابقه تموم شد و باربد کوچولو از بین 700 نفر 44 شد. برنده نشدیم ولی مهم اینه که بین 700 نفر 44 شدیم . میخواستم تشکر کنم از تمام کسانی که زحمت کشیدن و به باربد کوچولو رای دادن. سپاسگزارم از همتون ...
24 مرداد 1392

ایام عید 1392

ایام عید امسال هم مثل هر سال در نصف جهان به پایان رسید بسیار خوب بود خوش گذشت باربد هم خیلی شاد بود و بازی میکرد البته امسال باربد بزرگتر شده بود و همه چیز را میفهمید و خیلی برایش جالب همه چیز از خانه تکانی گرفته تا چهارشنبه سوری -لباس عید- سفره هفت سین - عیدی گرفتن - سیزده بدر  . همه چیز برای عزیزکم جالب بود و سوال میکرد و بعد هم دانستنیهاش را در اختیار دیگران میگذاشت و برایشان توضیح میداد. روی هم رفته عید خوبی امیدوارم برای همه خوی بوده باشه این ایام.         ...
20 فروردين 1392

ماجرای امدون (چمدون)

دو هفته پیش که اصفهان بودیم یک روز با مامان ن و آله ندا (خاله) دوست مامان و مامان پارمیس و باربد جونی رفتیم مجتمع پارک مامان ن میخواست برای باربد جونی خرید کنه همینطوری که داشتیم ویترین مغازه ها را نگاه میکردیم یکدفعه چشم آقا باربد به یک چمدون خورد و شروع کرد به گریه کردن که من این چمدون را میخواهم البته توی تهران من قول خرید چمدون را به باربد داده بودم باربد هم فکر میکرد اون روز همین امروز است و جوری گریه میکرد که من توی این 3 سال تا حالا ندیده بودم که اینطوری بشه چون باربد پسری نیست برای چیزی بهونه بگیره اگه هم گرفت با صحبت قانع میشه ولی اون روز واقعا از ته دل چمدون را میخواست و مامان ن هم براش خرید و اینقدر باربد خوشحال شد که انگار یک ک...
24 آبان 1391

مراقبت از وسایل شخصی

این روزها باربد جونی خیلی خوشمزه شده و دل مامان و بابا را بدجور میبره . کارهایی میکنه که من و باباش فقط بهش نگاه میکنیم و قربون صدقه اش میریم. باربد این روزها خیلی مراقب وسایلشه و سعی میکنه اسباب بازیهاش و وسایل اتاقش خراب نشه .اگه یه چیزی جای خودش نباشه خیلی ناآرومی میکنه. و سریع میذاره اون چیز را سر جاش و به من هم گوش زد میکنه که مامان جای این اینجاست عاشق این کاراشم. چون همه چیز را منظم میچینه سر جاش. ...
23 آبان 1391

تولد عمو محسن

  جمعه تولد دمو دحسن (عمو محسن) بود. من وبابایی هم رفتیم برای عمو کیک گرفتیم و تولدش را جشن گرفتیم چون عمویی خیلی به ما بخصوص شما لطف داره و همیشه یه جورایی ما را شرمنده میکنه همین چندوقت پیش که رفته بود ترکیه فقط برا ی شما کلی سوغاتی آورده بود.دستش درد نکنه امیدوارم بتونم روزی براش جبران کنم. محسن جون تولدت مبارک   ...
2 مهر 1391

اتمام پروژه پوشک

آغاز ابن پروزه از ٢ اردیبهشت بود این پروژه را با دلهره زیاد شروع کردم دلهره من هم بابت این بود که آیا موفق میشم یا نه ولی خدا را شکر به خوبی به اتمام رسید .البته ناگفته نمونه که باربد  در این پروژه واقعا خوش درخشید و واقعا به حرفهای مامان گوش میداد . شرح و خلاصه کار این پروژه : دوم اردیبهشت از اصفهان که برمیگشتیم دیگه تصمیم گرفتم باربد را از پوشک بگیرم اولش میترسیدم  و همه اش میگفتم آیا موفق میشیم (من و باربد ) یا نه .ولی خواستن توانستن است . اول از جیش باربد شروع کردم توی خونه دیگه پوشکش نکردم ولی بیرون که میرفتیم پوشکش میکردم شانس بزرگ من شبها بود چون باربد از نوزادی البته ٧ یا ٨ ماهگی شبها جیش نمیکرد و من اکث...
12 شهريور 1391

یک جدایی سخت

چهارشنبه با مامان ن(مامان نسرین) صحبت میکردم انگار یه جورایی دو تا ایمون دلتنگ بودیم من دلتنگ مامان ن و مامان ن دلتنگ من و باربد خلاصه یه جورایی مامان ن تصمیم گرفت کاراش را انجام بده و شب راه بیفته بیاد تهران پیش ما تا دیدار ها تازه بشه . شما هم  در جریان بودی که مامان ن داره میاد برای همین از بعدظهر هر کی آیفون را میزد میگفتی مامان ن اومد و با شوق میرفتی دم در من هم  برات توضیح میدادم که باربد جون شما بخوابی و خورشید بیاد تو آسمون مامان ن میاد ولی شما دوست نداشتی که به حرف من گوش بدی و با اون دل اندازه گنجشکت دوست داشتی مامان ن با سرعت برق بیاد پیش ما. طرفای عصر خوابت برد الهی قربونت بشم تا از خواب بیدار شدی فکر ...
15 مرداد 1391