باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

تجربه 10 روزه

1393/6/31 18:17
602 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ما دوباره از یه مسافرت طولانی برگشتیم با یه کوله بار خاطره

مسافرتی که فکر کنم یه کوله بار تجربه به من و باربدم آموخت  قضیه از جایی شروع شد که مامان ن اومد تهران بخاطر یه سری کار اداری  باربد از همون روز اولی که مامان ن اومد ساز رفتن به اصفهان را برای من و پدرش کوک کرد  و همه اش میگفت من میخوام با مامان ن برم اصفهان تا اینکه مامان ن میخواست برگرده اصفهان باربد هم چمدونش را با سلیقه خودش پیچید و گفت من هم میخوام برم اصفهان من و باباش هم تصمیمگیری را گذاشتیم پای خودش ولی از مشکلاتی که شاید براش پیش بیاد هم گفتیم ولی دوست داشت بره پس با هزار دل لرزه باربد را با مامان ن راهیه اصفهان کردیم  من خودم به شخصه فکر نمیکردم بره به باباش میگفتم وقتی توی اتوبوس نشست بهونه ما را میگره ولی متاسفانه یا خوشبختانه پیشبینی من درست در نیامد و باربد با تصمیمی مصمم در اتوبوس نشست و مثل یک پسر 20 ساله از من و باباش خداحافظی کرد و به راحتی از ما جدا شد باز هم باباش دلش نیومد و با اتوبوس  حرکت کرد تا دم خروجی تهران ولی باربد اصلا در اتوبوس بهونه نگرفت و مامانم به ما گفت برگردید خونه ما برگشتیم ولی حالمون خوب نبود و بسیار گریه کردیم خیلی تجربه بدی بود در حدود 10 روز باربد اصفهان موند و سراغی از ما نگرفت و وقتی باهاش حرف میزدیم میگفت اینجا خیلی خوبه و بهم خوش میگذره البته چند بار هم بهونه گرفت ولی خیلی جزیی بود .

تا اینکه زمان اون رسیده بود که من هم برم پیشش اصفهان چون باباش باید برای کاری چند روزی میرفت زنجان با اینکه باباش مسافر زنجان بود اینقدر دلش برای باربد تنگ شده بود که بلیط من را کنسل کرد و گفت خودم میبرمت اصفهان تا باربد را ببینم چقدر اونجا اشک ریختم وقتی مهدی این را گفت با هم رفتیم اصفهان وقتی باربد را بعد از 10 روز دیدم چقدر گریه کردم باربد هم حس خاصی داشت و بهم گفت مامان من دیگه از تو و بابا جدا نمیشم حالا بعد از 2 ماهی که از روی این موضوع میگذره هر موقع میریم اصفهان یا مامانم میاد تهران بهش میگیم میخوای بمونی یا بری میگه من بدون مامان و بابام جایی نمیرم و نمی مونم .نمیدونم برای باربد چه نوع تجربه ای بود این دوری 10 روزه ولی برای من و باباش تجربه بدی بود.

 

پسندها (1)

نظرات (0)