باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

برج میلاد

امشب باربد جونی را بردیم جشنواره برج میلاد البته دیشب هم رفتیم ولی دوربین نبرده بودیم ولی امشب دوربین هم بردیم با نانی (هم راز) باربد به دوست مامان که اسمش همراز میگه نانی نمی دونم چرا این اسم را انتخاب کرده خوب بگذریم با نانی و بابا مهدی و مامان پارمیس وباربد جونی رفتیم دورج میاد (برج میلاد) . باربد جونی که کلی حال کرده بود اول کمی توی جشن برج میلاد دست زد و بالا و پایین پرید بعد هم قسمت بازی برج کلی بازیهای مختلف کرد . الهی قربونش برم وقتی هم که ازش میپرسیدیم باربد کجاییم میگفت:دورج میاد( برج میلاد) اینم عکس باربد جونی و بابا مهدی که واقعا به بدبختی گرفتیم چون باربد نمیخواست عکس بگیره: این عکس داخل برجه باربد هر بچه ...
10 تير 1391

جواب دادن به تلفن

باربد این روزا علاقه زیادی به جواب دادن تلفن پیدا کرده تا کسی زنگ میزنه قشنگ گوشی را بر میداره و میگه للام(سلام) وشروع میکنه با کسی که پشت گوشی به حرف زدن دیشب مامان ن زنگ زد باربد هم گوشی را برداشت و احوالپرسی میکرد مامان ن که اونطرف گوشی غش کرده بود و همه اش قربون صدقه ات میرفت من وبابا مهدی هم اینطرف گوشی غش کرده بودیم از این خوشمزه بازیهات . با بدبختی تونستم عکس این صحنه را بگیرم  ...
9 تير 1391

داستان پرداز کوچولو

باربد کوچولو چند روزی کتاب داستان میخونه البته به شیوه خودش شروع میکنه روی  تصاویر کتاب به داستان گفتن.   البته یک کتاب داستانش را هم بیشتر از بقیه دوست داره هر موقع اسم کتاب میشه اون  کتاب را انتخاب میکنه وشروع میکنه توضیح دادن از روی عکس . توی این کتاب عکس یک بابابزرگ با نوه اش تا که باربد به این صفحه میرسه میگه مامان این باباجی و باربد ایشستن (نشستن) عاشق این داستان سراییش هستم چون  خیلی قشنگ توضیح میده    الهی مامان قربون این هوشت بشه داستان پرداز کوچولو اینم یه عکس از موقعی که باربد تو حال خودش داشت داستان میگفت با بدبختی این عکس &nbs...
31 خرداد 1391

باربد و جعبه ابزار

باربد کوچولو عاشق وسایل کار بابا شه بخصوص پیچ گوشتی شارزی و دریل هر موقع میره توی کارگاه بابا مهدی دوست داره با این وسایل بازی کنه . بابا مهدی هم که دید باربد جونی اینقدر علاقه داره جمعه رفت برای باد جونی یه جعبه ابزار بزرگ خرید وای نمیدونین باربد چقدر ذوق کرد واین دو سه روزه سرش خیلی شلوغ شده وهمه اش داره تعمیرات میکنه .       ...
8 خرداد 1391

باربد و کوتاهی مو

عزیز دلم با بابایی یه چند روزی تصمیم گرفته بودیم ببریمت  آرایشگاه ولی تا اسمش را  میاوردیم ناراحتی میکردی . ما هم میترسیدیم مثل دفعه پیش که تو آرایشگاه خیلی گریه کردی نشی .نبردیمت . ومامانی امروز با هزار مکافات خودش موهات را کوتاه کرد.البته این کوتاهی ٢ ساعت طول کشید ولی بالاخره به خوبی تموم شد.و عشق مامان مثل یه دست گل شدگل .   اینم عکس بعد از اصلاح و حموم نفس مامان:     ...
6 خرداد 1391