باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

وزنه بردار کوچولو

این چند روزه ما خیلی خوشحالیم چون همینطور داریم مدال کسب میکنیم و حال و هوای خونه کاملا ورزشی شده .باربد کوچولو هم از این قضیه مستثنی نیست و همپای ما تلویزیون را نگاه میکنه و دوست داره جای ورزشکارها باشه . از پریشب همه اش میگفت من وزنه میخواهم بابا مهدی هم تایرهای کامیونش را درآورد وچیزی شبیه وزنه داد به باربد .باربد خوشحال شد و شروع به بازی کردن با وزنه اش شد . تا امروز که وزنه برداری را نشون میداد شروع کرد به غر زدن که من از این وزنه ها میخواهم منم زنگ زدم به بابا مهدی و گفتم باربد یک وزنه راستکی میخواهد بابا هم گفت شب که از سر کار اومدم براش میارم . بابایی وقتی از سر کار اومد باربد خواب بود ولی تا صدای باباش را شنید از تختش ...
18 مرداد 1391

المپیک و باربد

این روزها یعنی از موقعی که المپیک شروع شده حال و هوای خونه ما هم فرق کرده چون وقتی از خواب بیدار میشیم تا موقعی که میخوابیم تلویزیون روی بازیهای المپیک zoome . باربد براش خیلی جالبه و همه اش میپرسه این چی چی یه ؟ و ما هم تا حالا تمام ورزشهایی را که نشون داده براش توضیح دادیم البته بعضی موقعها هم گیر میده که من این وسیله را میخوام . مثلا یکشنبه داشت دوچرخه سواری میدید که یکدفعه گفت مامان این چی چی یه ؟من گفتم کلاه دوچرخه سواری گیر داده بود که من هم از این اینا میخواهم تا آخر با هزار زحمت تونستم توجیهش کنم . دیشب هم بکس را نگاه میکردیم الهی قربونش برم دویده تو اتاقش دستکش بکسهایی که تک (اتابک) براش خریده را آورده...
10 مرداد 1391

عاشق این کارتم

امروز باربد داشت کارتون نگاه میکرد . برنامه خاله نرگس و پنگول مهمونای خاله نرگس یعنی بچه ها چادر سرشون بود یکدفعه دیدم باربد دوید تو اتاق و با یک پتو برگشت پتو را سرش کرد و گفت باربد هم چادر داره. من که دیگه غش کرده بودم ابنقدر بوسش کردم که نگو.. الهی قربونش بشم که اینقدر شیرینه: ...
5 مرداد 1391

استخر

امروز صبح مامان پارمیس داشت تراس را تمیز میکرد وآقا باربد هم طبق معمول در وسایل تراس جستجو میکرد و هی به مامان پارمیس میگفت :(این باربد آ) یعنی این مال باربد مگه نه. مامان پارمیس از اون طرف درست میکرد و آقا باربد پشت سر مامان پارمیس خراب . تا اینکه یک صندوق پیدا کرد که همه لباسها و وسایل دوران نوزادیش توش بود. اول از همه که دو سه تا از لباسها را تست کرد تا دید اندازش نمیشه شروع کرد به گریه کردن البته بعد از چند دقیقه با حرفهای مامان پارمیس که اینا مال دوران کوچیکیت بوده اینا کوتاه اومد . ورفت دوباره به جستجو درون صندوق تا به استخرش بر خورد . الهی مامان قربون شیرین زبانیت بشه پشت سر هم میگفتی دستخر دستخر...
9 خرداد 1391

باربد و کامپیوتر

عزیزم مامان این روزها خیلی سرش شلوغه وبه خاطر کارش مجبور همه اش پشت کامپیوتر باشه تو هم از اینکه من پشت کامپیوتر باشم حساس شدی و همه اش گله میکنی. وقتی هم که من پشت  سیستم نیستم تو میایی الهی قربونت بشم و ادعای من را در میاری . ...
26 ارديبهشت 1391

خانه تکانی

نزدیک عیده، توی خونه تکونیه دلت، مارو بیرون نکنی !!         این روزا مشغولیت من وآقا باربد خانه تکانی من از یک طرف درست میکنم آقا باربد خراب خلاصه تا آخر شب همینطوری با هم کلانجار میریم . امروز رور پر مشغله ای برای آقا باربد بود چونکه دایی پردیس از اصفهان اومده بود وآقا باربد از سر وکوله دایی بالا وپایین میرفت. عصر هم رفت حموم که کمک مامان اسباب بازیهاش را بشوره. که الهی قربونش برم از شدت خستگی تو حموم خوابش برد. عاشقتم ...
23 اسفند 1390

شیطونیهای باربد

ب اربد کوچولو هفته پیش کمی ناخوش بود بمیرم خیلی لاغر شده ولی خدا را شکر از دوشنبه تا حالا خیلی بهتر شده و شیطونیهاش را از سر گرفته به قول بابا مهدیش( انشاالله سالم باشه وتا جایی که میخواهد اتیش بسوزونه).الهی دردش بخوره تو سرم از موقعی که خوب شده راه میره میگه چوشو(چوب شور).الان که دارم مینویسم همه اسباب ببازیهاش آورده جلوی میز کامپیوتر و داره باهاشون بازی میکنه .این روزا هم هوا اینقدر سرده شده که اصلا نمیشه بچه را بورد هواخوری.  ...
3 اسفند 1390

روروئک

ا لهی که مامان فدات بشه این آقا باربد جیگر طلا امروز رفته و روروئکش پیدا کرده وبا هزار دلبری کردن برای مامان کاری کرده که روروئک را بدست بیاره حالا از صبح تا حالا با روروئکش ویراژ میده تو اتاق  الهی که مامان قربون این خوشمزه بازیهات بشه .تازه امروز خیلی آتیش سوزونده گلدون مامانی را هم شکونده. ...
3 اسفند 1390
1