باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

تجربه 10 روزه

سلام ما دوباره از یه مسافرت طولانی برگشتیم با یه کوله بار خاطره مسافرتی که فکر کنم یه کوله بار تجربه به من و باربدم آموخت  قضیه از جایی شروع شد که مامان ن اومد تهران بخاطر یه سری کار اداری  باربد از همون روز اولی که مامان ن اومد ساز رفتن به اصفهان را برای من و پدرش کوک کرد  و همه اش میگفت من میخوام با مامان ن برم اصفهان تا اینکه مامان ن میخواست برگرده اصفهان باربد هم چمدونش را با سلیقه خودش پیچید و گفت من هم میخوام برم اصفهان من و باباش هم تصمیمگیری را گذاشتیم پای خودش ولی از مشکلاتی که شاید براش پیش بیاد هم گفتیم ولی دوست داشت بره پس با هزار دل لرزه باربد را با مامان ن راهیه اصفهان کردیم  من خودم به شخصه فکر نمیکر...
31 شهريور 1393

یک روز خوب پاییزی در کنار دوستان

توی این چند روزی که اصفهان بودیم کلی بهمون خوش گذشت ولی یکی از این روزهای فراموش نشدنی در پارک ناژوان بود که مهمون آسیه جان و آقا سعید بودیم کلی زحمت کشیده بودن و چه آش خوشمزه ای درست کرده بودن دستشون درد نکنه. باربد هم در کنار دنیا و حسین کلی بازی کرد  و بسیار خوشگذراند. ...
11 دی 1392

خاطرات شیرین اصفهان

   درود به همه ما با کلی خاطرات خوب و شیرین از اصفهان برگشتیم   باربد جونی ایندفعه کلی بهش خوش گذشت و همه روزهاش با یه برنامه خیلی شاد تموم میشد از صبح که بلند میشد تا شب با آیدا بازی میکرد با هم میرفتن دم خونه و بازی میکردن انواع بازیها آب بازی .سرسر بازی . خاله بازی. دوچرخه سواری.البته ناگفته نمونه که آیدا هم خیلی دل به دل باربد میداد . باربد جونی کلی هم توی اصفهان هدیه گرفت اولین روز تک (اتابک) یکدونه میز بیلیارد برای باربد هدیه گرفته بود .بعد مامان ن باربد را برد بیرون و براش یکدونه سرسره خرید. شب دوم مک (سیامک) یک اسباب بازی برای باربد گرفته بود که باربد کلی ذوق کرد بلندگو که باربد میتونست...
8 شهريور 1391

سلام به اصفهان

ما امشب میریم اصفهان دلمون کلی تنگ شده برای خانواده و خود اصفهان به امید روزهای خوب برای همه.   به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی به زنده رودش سلامی ز چشم ما رسانی ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را شهر پر شکوه قصر چلستون کن گذر به چارباغش گر شد از کفت یار بی وفا کن کنار پل سراغش بنشین در کریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می بستان پی در پی می از دست وی تا کی تا بتوانی ساعتی در جهان خرم بودن بی غم بودن بی غم بودن با بتی دلستان همدم بودن محرم بودن با هم بودن ای بت اصفهان زان شراب جلفا ساغری در ده ما را ما غریبیم ای مه بر غریبان رحمی کن خدا را ...
24 مرداد 1391

اصفهان و خاطرات آن

سلام این چند روزه بعد از مسافرتمو ن وقت نشد بیام بالا چیزی بنویسم این روزا سرم واقعا شلوغه اصلا به هیچ کاریم نمیرسم . خوب بگذریم میخواهم یکم از حال و هوای اصفهان بنویسم و خاطرات باربد جونی توی اصفهان وخونه مامان ن (مامان نسرین ) باربد کلی حال میکرد. یا توی حیاط آب بازی میکرد. بعضی موقع ها میرفت توی پارک روبه روی خونه مامان ن  سرسر بازی میکرد . میرفت پیش جوجه های بابای آیدا بهشون دونه میداد   بعضی موقعها با بابا جی میرفت پیش دوستاش بازی میکرد خلاصه که تمام روز آقا باربد سرش شلوغ بود و اصلا سراغ من را نمیگرفت البته خیلی هم خوشحال بود که باباش سر کار نمیرفت. البته ...
23 خرداد 1391

اصفهان نصف جهان

اینم چند تا عکس از باربد جون ومامان نسرین و دایی پردیس کنار سی و سه پل آخ عجب روزی بود به باربد قول داده بودیم ببریمش کنار آب که به پرنده ها نان بده خیلی خوش گذشت تازه عزیز دل مامان کلی با دایی فوتبال کرد جای بابا مهدیش خیلی خالی بود.                                            ...
3 اسفند 1390
1