یک جدایی سخت
چهارشنبه با مامان ن(مامان نسرین) صحبت میکردم انگار یه جورایی دو تا ایمون دلتنگ بودیم من دلتنگ مامان ن و مامان ن دلتنگ من و باربد خلاصه یه جورایی مامان ن تصمیم گرفت کاراش را انجام بده و شب راه بیفته بیاد تهران پیش ما تا دیدار ها تازه بشه .
شما هم در جریان بودی که مامان ن داره میاد برای همین از بعدظهر هر کی آیفون را میزد میگفتی مامان ن اومد و با شوق میرفتی دم در من هم برات توضیح میدادم که باربد جون شما بخوابی و خورشید بیاد تو آسمون مامان ن میاد ولی شما دوست نداشتی که به حرف من گوش بدی و با اون دل اندازه گنجشکت دوست داشتی مامان ن با سرعت برق بیاد پیش ما. طرفای عصر خوابت برد الهی قربونت بشم تا از خواب بیدار شدی فکر کردی صبح شده دویدی تو تراس و گفتی جورشید اومد پس مامان ن کو. من باز شروع کردم به توضیح دادن که هنوز صبح نشده .خلاصه اون شب را با هزار شوق خوابیدی و همه اش از من میپرسیدی مامان ن میاد؟
بالاخره صبح شب و مامان ن اومد و شما که انگار منتظر بودی یه جورایی صدای من ومامان ن را شنیده بودی از تختت اومدی پایین و دویدی طرف مامان ن( کاش پسرکم فاصله ای وجود نداشت تا تو همیشه خوشحال بودی و همیشه ذوق میکردی )چقدر ذوق میکردی از اومدن مامان ن ولی یک دلهره هم داشتی و همه اش میپرسیدی مامان ن پیش ما میمونه ...
مامان هم کلی سوغاتی برات آورده بود یک گیتار البته به سفارش خودت - یک تنپوش حمام - یک جفت کفش پاییزه. کلی هم اینجا برات چیز خرید .روز اول با هم رفتیم بازار و این اولین تجربه شما از بازار بود خیلی دوست داشتی و جالب اینجا بود تا احساس خطر میکردی از چرخ دستیهای داخل بازار سریع مینشستی تو کالسکه ات .
روز جمعه هم رفتیم بیرون و کلی بهمون خوش گذشت شب هم مامان ن بلیط داشت و میخواست برگرده اصفهان تا شروع کرد مامان ن به جمع کردن چمدونش شما هم رفتی لباسات را آوردی گذاشتی تو چمدون مامان ن و گفتی من میخواهم برم پیش بابا جی تا ترمینال فقط میگفتی ما داریم میریم اصفهان تو ترمینال هم چمدون را گرفته بودی و پشت سر مامان ن میرفتی به من وبابا هم میگفتی شما برین خلاصه که یه جورایی کار به جاهای باریک کشیده شد و شما از مامان ن جدا نمیشدی مامان ن هم گریه میکرد من وبابا هم یه جورایی تو حس گریه بودیم شما هم گریه میکردی و به من وبابا میگفتی شما برین ما میخواهیم سوار دوتوبوس(اتوبوس) شیم.
اون شب مامان ن نرفت چون شما حالت خیلی بد بود و از مامان ن جدا نمیشدی وشب هم پیشش خوابیدی و مامان ن فردا صبح که خوابیده بودی رفت و شما تا از خواب بیدار شدی ١ ساعت فقط گریه میکردی که چرا مامان ن رفت .
اینم عکس باربد با حباب سازی که مامان ن براش خریده بود و کلی براش جالب بود.