کارگاه خیاطی
چند شب پیش مهمون بودیم خونه یکی از دوستامون (اشکان )بچه شون یک چرخ خیاطی داشت که باربد یه جورایی عاشق این چرخ خیاطی شده بود خیلی هم قشنگ باهاش بازی میکرد ولی متاسفانه بین بچه ها دعوا شد اون میگفت مال منه باربد هم گریه که من میخواهم خیاطی کنم خلاصه چرخ را یه جورایی که بچه ها نفهمند قایم کردیم .
تا دیشب که میخواستیم بریم پارک با همون دوستامون که بابای اشکان کوچولو یه چرخ خیاطی برای باربد خریده بود .باربد که انگار خواب میبینه اینقدر خوشحال شده بود (الهی قربونش بشم )که نگو شب هم چرخ خیاطیش را گذاشت بالای سرش و خوابید.
صبح هم هنوز بیدار نشده سراغ چرخ خیاطیش را گرفت.
از ظهر هم کارگاه خیاطی من و باربد شروع به کار کرد باربد لباس میدوخت و باز هم طبق معمول من لباسها را تحویل دوشتریها (مشتریها) میدادم جیگر مامان یک متر هم برداشته بود و اندازه گیری هم میکرد با دقت هم دوخت میزد.
این هم عکسهای کارگاه خیاطی باربد و مامان: