اصفهان و خاطرات آن
سلام این چند روزه بعد از مسافرتمو ن وقت نشد بیام بالا چیزی بنویسم این روزا سرم واقعا شلوغه اصلا به هیچ کاریم نمیرسم .
خوب بگذریم میخواهم یکم از حال و هوای اصفهان بنویسم و خاطرات باربد جونی
توی اصفهان وخونه مامان ن
(مامان نسرین ) باربد کلی حال میکرد. یا توی حیاط آب بازی میکرد. بعضی موقع ها میرفت توی پارک روبه روی خونه مامان ن سرسر بازی میکرد .
میرفت پیش جوجه های بابای آیدا بهشون دونه میداد
بعضی موقعها با بابا جی میرفت پیش دوستاش
بازی میکرد خلاصه که تمام روز آقا باربد سرش شلوغ بود و اصلا سراغ من را نمیگرفت البته خیلی هم خوشحال بود که باباش سر کار نمیرفت.
البته ما ایندفعه نتونستیم عکس بگیریم چون مامان پارمیس یادش رفته بود دوربین را بیاره دوربین دایی هم هنگ کرده بود
شبها هم تک (عمو اتابک) دو تافچه فچه (فشفشه) میاورد برای باربد جونی روشن میکرد الهی قربونش برم اینقدر ذوق میکرد که نگو و پشت سر هم میگفت فچه فچه.
خلاصه این که همه خوشحال بودیم و ذوق میکردیم شبا همه به شوق بودن باربد و بازی با اون دور هم جمع میشدیم .
مک (سیامک)- تک(اتابک)-دایی پردیس -مامان ن-باباجی- مامان وبابا آخ عزیزم چقدر کیف میکردی و خوشحال بودی .حیف که اینقدر زود تموم شد.