باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

تولد سوپرایزی از طرف مامان ن و باباجی

 قرار بود مامان ن یه تولد برای باربد بگیره جوری که باربد سوپرایز بشه خلاصه قرار شد وقتی که ما رسیدیم اصفهان همون موقع برای باربد تولد بگیرن و سوپرایزش کنن البته باربد هم خیلی سوپرایز  شد و کلی خوشحال مامان ن کلی زحمت کشیده بود البته زندایی سیما و دایی  پردیس و تک ( اتابک) هم کلی زحمت کشیده بودناز همشون خیلی ممنونم بخصوص مادر عزیزم که همیشه بهترینها را برای ما انجام میده. دوستت دارم مادرم           ...
11 دی 1392

اولین دندانپزشکی

چند وقتی بود یک خال کوچیک زده بود روی دندان باربد پس تصمیم گرفتیم ببریمش دندانپزشکی البته یک دلهره بدی داشتیم هم من و هم باباش تا اینکه خدا ما را با یک خانم دکتر که مثل یک فرشته است آشنا کرد البته باز هم از طریق سیمای عزیزم خانم دکتر ندا دختر خاله سیما جون هستند که توی یک مهمونی باهاشون آشنا شدیم تا دندون باربد را دیدن بهمون وقت دادن تا باربد را ببریم مطبشون کلی زحمت کشیدن و حوصله به  خرج دادن برای دندون باربد امیدوارم بتونم یه جوری زحماتشون را جبران بکنم. با تشکر از زحمات دکتر ندا ...
11 دی 1392

یک روز خوب پاییزی در کنار دوستان

توی این چند روزی که اصفهان بودیم کلی بهمون خوش گذشت ولی یکی از این روزهای فراموش نشدنی در پارک ناژوان بود که مهمون آسیه جان و آقا سعید بودیم کلی زحمت کشیده بودن و چه آش خوشمزه ای درست کرده بودن دستشون درد نکنه. باربد هم در کنار دنیا و حسین کلی بازی کرد  و بسیار خوشگذراند. ...
11 دی 1392

یک روز پاییزی در پارک ملت به روایت تصویر

باربد و ماشین سواری باربد در کنار دریاچه باربد و تماشای حیوانات باربد در جشن برگ ریزان پاییزی باربد و سینما ٤ بعدی (متاسفانه باربد نمیتونست داخل بشه ولی صداها براش جالب بود) باربد به دنبال کلاغها باربد و بابا مهدی باربد و غلطیدن روی برگها و تپه ها باربد و استراحت کردن و سفارش شیر کاکائو و شکلات دادن   باربد و جمع آوری برگها باربد در میان درختان کاج ...
14 آذر 1392

عصر یخبندان 5

      مامان ن (مامان نسرین ) چند وقتی بود همه اش از باربد میپرسید باربد عصر یخبندان ٥ نیومده چون باربد علاقه خاصی به این کارتون داره بخصوص قسمت سوم این کارتون براش خیلی جذابه .باربد هم در جواب مامان ن میگفت هنوز سازیده نشده تا اینکه یک روز دیدم باربد صدام میزنه با شوق زیاد که مامان بیا کاریت دارم تا رفتم بهم گفت مامان بلاخره عصر یخبندان ٥ را سازیدم زنگ بزن به مامان ن الهی قربونش بشم دیدم کل حیواناتش را چیده سیت و مانفرد و دیگو هم مثل یک لیدر در کنارشون گذاشته من هم زنگ زدم به مامان ن و براش ماجرا را توضیح دادم مامان که دیگه داشت پشت گوشی غش میکرد برای کارگردان کوچولوی من .قربون این خلاقیتت بشم من    ...
11 آذر 1392