باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

spider barbod

این پست را به دلخواه خود باربد گذاشتم چون بهم گفت مامان از من این عکس را بگیر و بذار تو ببلاگم (وبلاگم). خاله ناهید مهربون زحمت کشیده بود برای جشن تولد باربد کلی هدیه خریده بود واقعا دستشون درد نکنه یکی از این هدیه ها ساعت مرد عنکبوتی بود خلاصه تا باربد این هدیه را دید لباسهای مرد عنکبوتیش را پوشید و گفت مامان از من عکس بگیر و بذار توی ببلاگم من هم اطاعت امر کردم  این پست برام خیلی اهمیت داره چون به در خواست پسرکم بوده . ...
8 آذر 1392

تولدت مبارک عشق من

زادروزت مبارک عشق من عاشقانه ای برای پسرم تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر! مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر !!! ...
28 آبان 1392

باباجون ککبر (اکبر ) نمرده

در مراسم عزاداری پدر بزرگم یک چیز نظر باربد را بخودش خیلی جلب کرده بود و همه اش میگفت باباجون ککبر (اکبر ) نمرده و یا میگفت مامان ما دو تا باباجون ککبر داریم . من هم کنجکاو شدم و گفتم بذار ببینم چه موضوعی پیش اومده که  باربد اینطوری صحبت میکنه. اتفاقا توی رستوران بودیم دیدم سر میزی که باربد داره حرف میزنه همه ریختن به خنده تازه فهمیدم چی شده الهی قربونت بشم جیگرم . موضوع از این قرار بود که پدربزرگ خدابیامرزم یک برادر دو قلو داشت که شبیه همدیگه بودن خیلی خیلی که چه عرض کنم بعضی موقعها خود ما هم اشتباه میگرفتیمشون .باربد کوچولو هم توی رستوران عمو ناصر یا همون قل پدربزرگم را دیده بودو میگفت باباجون ککبر نمرده چر...
23 مهر 1392