بعد از کلی تحقیقات باربد توی مدرسه زبان سمین ثبت نام کردیم. باربد کلی ذوق میکرد وخوشحال بود و روز شماری میکرد برای رفتن به مدرسه بعد از اینکه ثبت نامش کردم با هم رفتیم کیف خریدیم کلی ذوق میکرد وحالش توصیف نکردنی خیلی خوشحال بود بخصوص وقتی لوازمی که خود موسسه گفته بود را براش خریدیم کلی با وسایلش کیف میکرد و به همه میگفت که من میرم مدرسه تا اینکه روز موئد فرا رسید و باربد با کلی ذوق و شوق رفت مدرسه ولی یه اتفاق جالب برامون افتاد باربد که ابنقدر ذوق میکرد و بدون من همه جا میرفت و بهونه گیری نمیکرد شروع کرد به بهونه گرفتن تا اینکه معلمش بوسش کرد و بغلش کرد شروع کرد به نآرامی کردن و از پیش من تکان نخورد این موضوع 1 ساع...