یک جدایی سخت
چهارشنبه با مامان ن(مامان نسرین) صحبت میکردم انگار یه جورایی دو تا ایمون دلتنگ بودیم من دلتنگ مامان ن و مامان ن دلتنگ من و باربد خلاصه یه جورایی مامان ن تصمیم گرفت کاراش را انجام بده و شب راه بیفته بیاد تهران پیش ما تا دیدار ها تازه بشه . شما هم در جریان بودی که مامان ن داره میاد برای همین از بعدظهر هر کی آیفون را میزد میگفتی مامان ن اومد و با شوق میرفتی دم در من هم برات توضیح میدادم که باربد جون شما بخوابی و خورشید بیاد تو آسمون مامان ن میاد ولی شما دوست نداشتی که به حرف من گوش بدی و با اون دل اندازه گنجشکت دوست داشتی مامان ن با سرعت برق بیاد پیش ما. طرفای عصر خوابت برد الهی قربونت بشم تا از خواب بیدار شدی فکر ...