باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

ساختن خانه به سبک جدید

باربد جونی این چند روزه همه اش حرف مامان ن و بابا جی را میزنه آخه قرار بیان تهران عزیز مامان معلومه خیلی خوشحاله و برای خودش برنامه ریزی میکنه که با مامان ن بریم اینجا بریم اونجا. فردا مامان ن وبابا جی ودایی پردیس و تک میان تهران . امروز من مشغول تمیزکاری خونه بودم و باربد هم کمکم میکرد البته کمک که چه عرض کنم خوب بگذریم . داشتم آشپزخونه را تمیز میکردم به باربد هم یه سری سبد داده بودم که بازی کنه بعد از 30 دقیقه باربد صدام زد وگفت مامانی بیا خونه ساختم  دوباره پسر من یک معماری جدید از خودش خلق کرده بود البته ایندفعه با وسایل جدید کلی هم سلیقه به کار برده بود الهی قربون این خلاقیتاش برم . اینم عکس شاهکار باربد جونی: ...
12 تير 1391

برج میلاد

امشب باربد جونی را بردیم جشنواره برج میلاد البته دیشب هم رفتیم ولی دوربین نبرده بودیم ولی امشب دوربین هم بردیم با نانی (هم راز) باربد به دوست مامان که اسمش همراز میگه نانی نمی دونم چرا این اسم را انتخاب کرده خوب بگذریم با نانی و بابا مهدی و مامان پارمیس وباربد جونی رفتیم دورج میاد (برج میلاد) . باربد جونی که کلی حال کرده بود اول کمی توی جشن برج میلاد دست زد و بالا و پایین پرید بعد هم قسمت بازی برج کلی بازیهای مختلف کرد . الهی قربونش برم وقتی هم که ازش میپرسیدیم باربد کجاییم میگفت:دورج میاد( برج میلاد) اینم عکس باربد جونی و بابا مهدی که واقعا به بدبختی گرفتیم چون باربد نمیخواست عکس بگیره: این عکس داخل برجه باربد هر بچه ...
10 تير 1391

جواب دادن به تلفن

باربد این روزا علاقه زیادی به جواب دادن تلفن پیدا کرده تا کسی زنگ میزنه قشنگ گوشی را بر میداره و میگه للام(سلام) وشروع میکنه با کسی که پشت گوشی به حرف زدن دیشب مامان ن زنگ زد باربد هم گوشی را برداشت و احوالپرسی میکرد مامان ن که اونطرف گوشی غش کرده بود و همه اش قربون صدقه ات میرفت من وبابا مهدی هم اینطرف گوشی غش کرده بودیم از این خوشمزه بازیهات . با بدبختی تونستم عکس این صحنه را بگیرم  ...
9 تير 1391

عشق مادر به فرزند

امروز داشتم وبگردی میکردم نوشته ای خواندم که بدنم را به لرزه در آورد گفتم بی لطف نیست شما هم بخوانید     همه خاطره های مردم چین از روز دوازدهم مه 2008 (23 اردیبهشت 87) تیره است اما آنان دیگر نمی خواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند.   زلزله زدگان فقط می خواهند لحظه های جاودان را به یاد بیاورند.نام های قهرمانان بی نشان ، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند. زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه سی چوان خیلی ها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسه هایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است.   ...
6 تير 1391

حرفهای تعجب آور

چند وقتی باربد حرفهای جالبی ولی در عین حال تعجب آور میزنه که اصلا من نمیدونم این حرفا چطوری به مغزش خطور میکنه .   مثلا: چند روز پیش که داشتم خونه را تمیز میکردم به باربد یه دستمال دادم گفتم مامانی تو هم بیا کمکم کن یکدفعه یک حالت لوس شدن گرفت و گفت من خسته ام  و رفت روی تختش دراز کشید وپشت سر هم میگفت باربد خسته . دیروز بعد از حمام   اومدم لباسش را تنش کنم یکدفعه گفت این لباس نه گفتم پس برو از توی کشوی لباست هر کدوم را که میخوای بیار تنت کنم یکدفعه در اومد گفت مامانی من بلد چیستم (نیستم) از این طور حرف زدنش  واقعا تعجب کردم .   امروز هم گفت جیش دارم و دوید رفت توی دست...
6 تير 1391

باربد و اتو کردن

امروز دیدم عزیز دل مامان همه اش داره به اتوی قدیمی توی دکور اشاره میکنه بهش گفتم باربدم این اتو خیلی سنگینه ولی متاسفانه نتونستم قانعش کنم برای همین اتو را دادم بهش تا اتو را گرفت خودش فهمید خیلی سنگینه .رفت تو اتاق و با اتویی که لباسها را باهاش اتو میکنم برگشت وگفت ٢ تا دوتو (اتو) و دو تا اتو را گذاشت کنار هم و دوباره رفت توی اتاق و با چند دست لباس برگشت وشروع کرد به اتو زدن لباسها البته با اتوی سبکتر.   کار من هم مثل همیشه تحویل دادن لباسها به دوشتریها (مشتری ها) بود. خلاصه جاتون خالی که خیلی خوش گذشت. اینم چند تا عکس از این روز پر کار پسرم:   اینم عکس لباسهای اتو کرده که ماما...
5 تير 1391

با دلی گرفته تقدیم به پدر ومادر عزیزم

(((((این دکلمه را تقدیم میکنم به پدر و مادرم که این روزها دلم بدجوری براشون تنگ شده از راه دور به دستانشون بوسه میزنم و با صدای بلند میگم عاشقشونم))))) وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر…. عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آی...
5 تير 1391

سوالات باربد

عزیزم چند وقتی میشه ازمون در مورد چیز های مختلف  سوال میکنی ؟؟وپشت سر هم همش میپرسی این چی چی یه ؟؟؟؟؟؟؟؟ عاشق اینجور سوال کردناتم از صبح که بیدار میشی هر جا میری یک چیز جدید که میبینی میپرسی این چی چی یه ؟    و با دقت هم گوش میدی دیروز توی آشپزخونه ازم پرسیدی مامان این چی چی یه ؟ من هم گفتم آبچکان دوباره دستت را بردی طرف یه چیز دیگه و گفتی این  چی چی یه؟ من باز هم گفتم آبچکان دیدم کمی تعجب کردی ولی من حرفم را درست کردم گفتم آبچکان بزرگ -آبچکان کوچولو دیدم ایندفعه منظورم را فهمیدی . گذشت تا امروز رفتیم کارگاه بابا مهدی یک دفعه یکدونه آبچکان دیدی و به بابا گفتی  بابچونه بج...
5 تير 1391

ساختن خانه

باربد عزیزم این روزا عاشق خونه ساختن هر جا میریم دوست داره خونه بسازه حالا با هر چی با (چادر - بالش- میز- صندلی...) دوست داره مثل یه خونه باشه و بره توش . البته تک (اتابک) براش یه چادر خریده خیلی هم شبیه خونه است ولی علاقه چندانی به اون نداره دوست داره خودش بسازه و حتما خونه هایی هم که میسازه باید در داشته باشه .عاشق این کاراشم. امروز هم داشتم خونه را تمیز میکردم دیدم بالشهای مبل را برداشته و داره خونه میسازه البته نتونست    درست کنار هم بچینه برای همین از من کمک خواست منم براش درست کردم. بعد هم رفت تو اتاق یک پتو برداشت برد تو خونه اش و کشید روی سرش و گفت مامان باربد چیست(نیست) ...
4 تير 1391